آغوش مرگ

تنهاترین نفس

دلنوشته های تنهایی


آغوش مرگ

امشب دل نوشته هام تغییرکرده...

امشب یه طوردیگه میخوام حرف بزنم وبنویسم

نوشتن صدای قلبموکه هرلحظه میتپه

باامیدیابی امید...

باهدف یابی هدف...

باخنده یاباگریه...

امشب فهمیدم چقدرمرگ بهم نزدیکه

چقدرراحت میتونه بغلم کنه

چقدرزودمیشه چشماتوببندیوبخوابی

یه خواب عمیق وطولانی

فهمیدم چقدرراحت میشه ازاین همه فکروخیال آسوده شد

چقدرراحت میشه گفت آخیش...

ولی تصمیمم عوض شد

دیگه ازخدانخواستم که بمیرم

امشب جلوی ماشینمون له شد

نزدیک من...

من احساس کردم الآن ماشین میادروی من

نمیدونم شایدم زیادی احساساتی شده بودم...

ولی فهمیدم که چقدرکارنکرده دارم

چقدربایدازاینواون عذرخواهی کنم

چقدربایدبه خدانزدیک بشم که وقتی مرگوبه آغوش کشیدم خدامنتظرم باشه

بالبخندمنتظرم باشه...

امشب گفتم خدا یه کمی بیدارشدم

ولی نذارخوابم ببره وهمه چیزوفراموش کنم

نذارمثه گذشته فقط زندگیم بگذره وهیچ کاربافایده ای نکنم

نذار یه لحظه فراموشت کنم

 خداجونم هرچندازت دلخورم

ولی ....

میبوسمت هم ازدورهم ازنزدیک

دوستت دارم

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






برچسبـهـ ـا : ✘ادامهـ مطلبـ✘
♥ نوشته شده در دو شنبه 29 تير 1394برچسب:, ساعت 1:37 توسط آرزو:

Design By : Bia2skin.ir